از بخت سیه پست نگردید نوایم


از سرمه شب بیش شد آواز درایم

خون از جگر آهن و فولاد گشاید


چون ریزه الماس، خراشیده صدایم

هر سبزه خوابیده که در باغ جهان بود


از خواب گران جست ز گلبانگ رسایم

دوری ز خرابات نه از خشکی زهدست


ترسم گرو باده نگیرند ردایم

چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد


صد سلسله از برگ نهادند به پایم

در فکر گشاد دل من بس که فرو رفت


افزود به دل عقده ای از عقده گشایم

صائب ز سر خود به ته بال کشیدن


عمری است که در سایه اقبال همایم